هر تفکر اصیلی بر محور پژوهش درباره یک یا چند پرسش اصیل شکل می گیرد. نزد هایدگر پرسش از معنای وجود، ایده اصلی، بنیادین و جهت بخش همه پژوهشهای او بود. نزد کانت پرسش از امکان ذاتی معرفت متافیزیکی به منزله یک علم، محرک اصلی شکل گیری فلسفه استعلایی او قرار گرفت. در سنت خودمان، جمع بین متافیزیک یونانی و تفکر دینی مسئله اساسی فارابی و ابن سینا و مبنایی برای شکل گیری سنت فلسفه اسلامی واقع گشت. وحدت بخشی به همه سطوح آگاهی و منابع گوناگون معرفت (وحی، شهود و عقل) مسأله اصلی ملاصدرا بود. اما در دوران مدرن، در جامعه ایران معاصر، تاکنون ما هیچ پژوهش فلسفی اصلی را نمی یابیم. آنچه هست نقالیهای فلسفی یا بحث در حاشیه فلسفه و بحث های شبه فلسفی است، نه خود فلسفه و پژوهش اصیل در حوزه آن. مرادم از فلسفه و پژوهش اصیل در حوزه فلسفه مشخصأ وجودشناسی و نشان دادن نتایج و لوازم فهم تازه ای از هستی است.
 
بر همین اساس، وقتی به فردید و اندیشه های او رجوع می کنیم هر قدر می کوشیم به پرسش یا پرسشهای بنیادینی دست یابیم که بتوانیم همه اندیشه های او را حول محور آنها انتظام ببخشیم، ناکام میمانیم. یقینا بی انصافی و حتی بی معناست اگر بگوییم که او هیچ دغدغه یا مسئله ای نداشته است. بی تردید، برای فردید نیز، همچون بسیار دیگری از روشنفکران و متفکران ایرانی در دوره معاصر، نسبت ما با تجدد و عالم جدید» مهم ترین مسئله فکری بوده است. اما در فردید نیز، همچون اکثر قریب به اتفاق همه روشنفکران و متفکران ما، این مسئله، در حد دغدغه باقی ماند و هرگز تبدیل به یک «طرح (پروژه) فلسفی» نشد. مرادم از طرح فلسفی، طرح افکنی نوعی پرسش مشخص فلسفی و آغاز حرکت و گام زدن در مسیری تازه و نامشخص برای پاسخ گویی به این پرسش و نیل به فهمی تازه و کشف وجوه و امکاناتی ناشناخته از وجود و واقعیات جهان است. برای مثال، کانت یک پرسش بنیادین داشت و آن اینکه آیا معرفت متافیزیکی، به منزله یک علم و نه به منزله میلی طبیعی، اساسا امکان پذیر است. همین پرسش وی را به سوی مجموعه ای از پرسشها سوق داد: اساسا معرفت چیست؟ عناصر قوام بخش معرفت کدام است؟ ماهیت معرفت محدود بشری چیست؟ شهود و تفکر، به منزله عناصر قوام بخش معرفت محدود بشری، چه سرشتی دارند و واجد چه نسبتی با یکدیگرند؟ معرفت، به منزله حکم، چه اقسامی دارد؟ احکام تحلیلی، تألیفی، ماتقدم و ماتأخر چه ماهیتی دارند و واجد چه نسبتی با یکدیگرند؛ نهایتا پرسش اولیه کانت از امکان یا عدم امکان وجود ذاتی معرفت متافیزیکی به صورت پرسش از امکان با عدم امکان احکام تألیفی ماتقدم صورت بندی شد، تا آنجا که کانت در مقدمه نقد عقل محض اظهار می دارد که پژوهش وی در این کتاب که تألیف آن حدود چهارده سال طول کشید جملگی حول محور پرسش از امکان احکام / معرفت تألیفی ماتقدم شکل گرفته است. به خوبی آشکار است که چگونه در کانت، دغدغه امکان نیل به پاسخ های روشن، قطعی، کلی، ضروری و الزام آور در حوزه متافیزیک، تبدیل به پرسش از امکان ذاتی معرفت متافیزیکی به منزله یک علم میشود. تفکر کانت مخاطب را گام به گام در مسیر حرکت فلسفی او قرار میدهد و این حرکت فلسفی در راه نیل به پاسخ پرسش اولیه خود به بصیرتهای بنیادینی چون انقلاب کپرنیکی و کشف نقش سوبژه در قوام بخشی به ابژه و محدودیت ذاتی معرفت بشری و پدیداری بودن این معرفت می انجامد. بر اساس همین بصیرتها و کشف های نقد عقل محض است که کانت پژوهشهای خود را در حوزه اخلاق، دین و هنر ادامه داده، به خلق دیگر آثار خویش می پردازد. در مورد هایدگر نیز شاهد آنیم که چگونه پرسش از معنای وجود آغاز راه تفلسف وی قرار می گیرد و وی با توصیفی هرمنوتیکی از خود پرسش به تحلیل ساختارهای وجودی و وجودشناختی نحوه هستی خود پرسشگر می پردازد، و از آنجا به نقد تصویر آدمی به منزله سوبژه در سنت متافیزیک و از این منزل هم به نقد کل سنت تفکر غربی مبادرت می ورزد.
 ما ایرانیان بیش از دو قرن است که با «دغدغه نسبت مان با تجدد» دست به گریبانیم. وجود این دغدغه در فردید نیز کاملا آشکار است. دغدغه نسبت ما با تجدد می توانست تبدیل به پرسشی فلسفی، یعنی پرسشی وجودشناختی یا لااقل معرفت شناختی، برای آغاز طرحی فلسفی شود.این قصه، یعنی طرح یک پرسش، سیری دیالکتیکی برای نیل به پاسخ آن و گام به گام روشن و مشخص شدن مراحل و مواقف حرکت فلسفی متفکر، در تمام فیلسوفان و متفکران بزرگ تکرار می شود. لیکن متأسفانه چنین طرحها و پژوهشهای فلسفی اصیلی در میان ما ایرانیان معاصر به هیچ وجه دیده نمی شود. ناگفته نماند که این حقیقت بزرگ که تفکر از جنس فرایند (پروسه) است نه از جنس طرح (پروژه)، و مسیر تفکر امری نیست که به میل و اراده متفکر و طرح وی باشد، به نکته ای که در این جا بدان توجه داده شد، یعنی فقدان طرح فلسفی در میان ما ایرانیان معاصر هیچ ربطی ندارد. سخن تنها در این است که تفکر شبه فلسفی در میان ما هرگز تا سرحد تفکر و پژوهش اصیل فلسفی ارتقا نیافته است. ما ایرانیان بیش از دو قرن است که با «دغدغه نسبت مان با تجدد» دست به گریبانیم. وجود این دغدغه در فردید نیز کاملا آشکار است. دغدغه نسبت ما با تجدد می توانست تبدیل به پرسشی فلسفی، یعنی پرسشی وجودشناختی یا لااقل معرفت شناختی، برای آغاز طرحی فلسفی شود. این دغدغه می توانست خود را به شکل پرسش هایی از این قبیل آشکار سازد:

1.بین نظامهای اونتولوژیک سنتی و مدرن چه نسبت یا نسبت هایی وجود داشته یا می تواند وجود داشته باشد؟
2. بنیاد تحول وجودشناسیها چیست؟
3. تفکر وجودشناختی اساسا چه سرشتی دارد که خود را در ادوار گوناگون تاریخی به شیوه های گوناگون آشکار می کند؟
4. آیا عقلانیت مدرن و عقلانیت سنتی را میتوان در نظام اندیشگی واحدی وحدت بخشید؟ یا میان این دو نوع عقلانیت، گسستی عبورناکردنی وجود دارد؟
5. أیا گذر از سوبژکتیویسم متافیزیکی على الأصول یا به نحو کامل امکان پذیر است؟
6. آیا دین، یعنی ظهور امر قدسی در تفکر، احساس و زبان آدمی، اساسا امکان پذیر است؟
اینها نمونه هایی از پرسشهایی فلسفی است که میشد در میان ما شکل گیرد اما نگرفت، و اگر تلالویی از این گونه پرسشها در گوشه ای از ذهنمان برخاست، هرگز آن را بر اساس جدیت و عزمیتی فلسفی، پیگیرانه دنبال نکردیم تا شاید بتوانیم افق تازه ای را برای فرهنگ، تمدن، هویت و حیات تاریخی خویش بیابیم.
 
باید بدانیم که میان «سخن گفتن درباره فلسفه» و «خود فلسفه» به معنای تفلسف و تفکر، فاصله عظیمی وجود دارد. در دوران معاصر، ما ایرانیان همواره درباره فلسفه سخن گفته ایم، اما خود فلسفه را از یاد برده ایم. آثار شبه فلسفی ما، یا ترجمه است یا بازگویی آثار متفکران غربی یا نوشته هایی که میتوان از آنها به «انشاهای فلسفی» یا «خطابه های شبه فلسفی» تعبیر کرد. این نقیصه، یعنی عدم برخورداری از نوعی طرح پژوهشی فلسفی حتی در فردید بزرگ نیز دیده میشود. یعنی صرف نظر از انبوه اظهار نظرها و کوهی از اصطلاحات و تعابیر، در تفکر فردید شاهد طرح یک پرسش مشخص فلسفی، سیر دیالکتیکی تفکر، گذر از مراحل و مواقف مشخص و رسیدن به نوعی پاسخ یا گشوده شدن مسیری تازه برای اندیشیدن به پرسش نیستیم. نمی گویم که بازسازی مسیر تفکر فردید و انتظام بخشی به تفکر وی بر اساس طرحی فلسفى على الاصول غیرممکن است، اما چنین چیزی را که در خود فردید و نه در میان شاگردان و پیروان وی تا زمان حاضر نمی بینیم.
 
این ضعف حتی در سنخ هایدگرشناسی فردید نیز دیده می شود. وقتی با تفکر هایدگر مواجه می شویم، دو وصف ظاهرأ متعارض را به نحو توأمان در او می یابیم شور عظیم کی یر کگوری و قدرت تجزیه و تحلیل و دقت نظر فوق العاده کانتی. به واسطه فردید و پیروانش، صرفا شور عظیم کی یر کگور تفکر هایدگر وارد ایران شد. فردید هرگز نتوانست قدرت تجزیه و تحلیل فلسفی، قدرت توصیف پدیدارشناختی و دقت نظر فوق العاده ای را که در آثار هایدگر خود را مینمایاند به جامعه ما منتقل سازد.
 
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394